کد مطلب:50521 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:161

مجاری تفکر











مهمترین مجاری تفكر در نهج البلاغه عبارت است از: خداشناسی، انسان شناسی، جهان شناسی و تاریخ شناسی و امیرمومنان علی (ع) لطیف ترین سخنان را درباره ی این مجاری تفكر فرموده است.

تفكر در حق و اسما و صفات حق والاترین عرصه ی تفكر و بهترین سلوك به سوی شهود حق است. امام خمینی (ره) درباره اهمیت مرتبت چنین تفكری- نه تفكر مرسوم - می نویسد:

«اول تفكر در حق و اسما و صفات و كمالات اوست و نتیجه ی آن علم به وجود حق و انواع تجلیات است و از آن، علم به اعیان و مظاهر رخ می دهد و این افضل مراتب فكر و اعلا مرتبه ی علوم و اتقن مراتب برهان است، زیرا كه از نظر به ذات علت و تفكر در سبب مطلق، علم به او و مسببات و معلومات پیدا شود و این نقشه ی تجلیات قلوب صدیقین است و از این جهت آن را برهان صدیقین گویند، زیرا كه صدیقین از مشاهده ی ذات، شهود اسما و صفات كنند و در آیینه ی اسما، اعیان و مظاهر را شهود نمایند. و اینكه این قسم برهان را برهان صدیقین گوییم برای آن است كه اگر صدیقی بخواهد مشاهدات خود را

[صفحه 276]

به صورت برهان درآورد و آنچه ذوقا و شهودا یافته، به قالب الفاظ بریزد، این چنین شود، نه آنكه هر كس بدین برهان علم به ذات و تجلیات آن پیدا كرد، از صدیقین است، یا آنكه معارف صدیقین از سنخ براهین است، منتها براهینی مخصوص. هیهات كه علوم آنها از جنس تفكر باشد، یا مشاهدات آنها را با برهان و مقدمات آنها مشابهتی. تا قلب در حجاب برهان است و قدم او قدم تفكر است، به اول مرتبه ی صدیقین نرسیده (است). و چون از حجاب غلیظ علم و برهان است، با تفكر سر و كاری ندارد و بی واسطه ی برهان، بلكه بی واسطه ی موجودی، در آخر كار و منتهای سلوك، به مشاهده ی جمال جمیل مطلق نایل گردد و به لذت دائم سرمد برسد و از عالم و هر چه در اوست وارهد و در تحت قباب[1] كبریایی، به فنای كلی باقی ماند و از او اسم و رسمی باقی نماند و مجهول مطلق گردد، مگر آنكه عنایت حق شامل حال او گردد و او را ارجاع به مملكت خود و ممالك وجود به مقدار سعه ی وجود عین ثابت او نماید و در این رجوع، سبحات جمال و جلال برای او كشف گردد و در آینه ی ذات، اسما و صفات را مشاهده نماید،[2] و از آن به شهود عین ثابت خود و هر چه در ظل حمایت اوست نائل شود و كیفیت سلوك مظاهر و رجوع به ظاهر، بر قلب او كشف شود. پس به خلعت نبوت مفتخر گردد و اختلاف مقامات انبیا و رسل در این مقام ظاهر شود و مقدار سعه و ضیق دایره ی رسالت و مبعوث منه و مبعوث الیه، در این مقام برای آنها منكشف گردد.»[3] .

شناخت حقایق عالم به چنین تفكری نائل آید و آن كه توفیق تفكر در این عرصه را می یابد، حق را به حق می شناسد، چنانكه امیرمومنان علی (ع) بدان سفارش فرموده است:

«اعرفوا الله بالله.»[4] .

خدا را به خدا بشناسید.

این سیر مبتنی بر تفكری حقیقی است كه با قدم عشق صورت می پذیرد و در این سفر عشقی، حق مبدا سفر و اصل سفر و منتهای آن است.[5] از امیرمومنان علی (ع) سوال شد: «بم عرفت ربك؟» (پروردگارت را به چه شناخته ای)؟ فرمود:

«بما عرفنی نفسه.»

به آنچه خودش خود را به من شناسانده است.

[صفحه 277]

عرض شد: «و كیف عرفك نفسه؟» (خودش را چگونه به تو شناسانده است)؟ فرمود:

«لا یشبهه صوره و لا یحس بالحواس و لا یقاس بالناس، قریب فی بعده، بعید فی قربه، فوق كل شی ء و لا یقال له شی ء فوقه، امام كل شی ء و لا یقال له امام، داخل فی الاشیاء لا كشی ء داخل فی شی ء و خارج من الاشیاء لا كشی ء خارج من شی ء، سبحان من هو كذا و لا هكذا غیره و لكل شی ء مبتدا.»[6] .

هیچ صورتی شبیه او نیست و به حواس درك نشود و به مردم سنجیده نشود، در عین دوری نزدیك است و در عین نزدیكی دور است، برتر از همه چیز است و گفته نشود چیزی برتر از اوست، پیشاپیش همه چیز است و گفته نشود پیش دارد، در اشیا داخل است نه مانند داخل بودن چیزی در چیزی، از همه چیز بیرون است نه مانند بیرون بودن چیزی از چیزی، منزه است آن كه چنین است و جز او چنین است و او سرآغاز همه چیز است.

همه چیز آدمی در پرتو اندیشه ی توحیدی اصلاح می شود و دریافتهای توحیدی بستر كمال آدمی است و شناخت حق و اسما و صفات و كمالات او راه حقیقت هستی و اتصاف به كمالات الهی است. امیرمومنان علی (ع) در خطبه ای بی بدیل چنین فرموده است:

«الحمدلله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصی نعماءه العادون و لا یودی حقه المجتهدون، الذی لا یدركه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن، الذی لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود. فطر الخلائق بقدرته و نشر الریاح برحمته و وتد بالصخور میدان ارضه. اول الدین معرفته و كمال معرفته التصدیق به و كمال التصدیق به توحیده و كمال توحیده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفی الصفات عنه، لشهاده كل صفه انها غیر الموصوف و شهاده كل موصوف انه غیر الصفه: فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حده و من حده فقد عده. و من قال فیم ضمنه،

[صفحه 278]

و من قال علام فقد اخلی منه. كائن لا عن حدث، موجود لا عن عدم. مع كل شی ء لا بمقارنه و غیر كل شی ء لا بمزایله، فاعل لا بمعنی الحركات و الاله، بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه، متوحد اذ لا سكن یستانس به و لا یستوحش لفقده.»[7] .

سپاس خدایی را كه سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگان شمردن نعمتهای او ندانند و كوشندگان حق او را گزاردن نتوانند. خدایی كه پای اندیشه ی تیزگام در راه شناسایی او لنگ است و سر فكرت ژرف رو به دریای معرفتش بر سنگ. صفتهای او تعریف ناشدنی است و به وصف درنیامدنی و در وقت ناگنجیدنی و به زمانی مخصوص نابودنی. به قدرتش خلایق را بیافرید و به رحمتش بادها را بپراكنید و با خرسنگها لرزه ی زمین را در مهار كشید. سرلوحه ی دین شناختن اوست و درست شناختن او، باور داشتن او و درست باور داشتن او، یگانه انگاشتن او و یگانه انگاشتن او، او را بسزا اطاعت نمودن و بسزا اطاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن، چه هر صفتی گواه است كه با موصوف دوتاست و هر موصوف نشان دهد كه از صفت جداست، پس هر كه پاك خدای را با صفتی همراه داند او را با قرینی پیوسته و آن كه با قرینش پیوندد، دوتایش دانسته و آن كه دوتایش خواند، جزء جزءاش داند و آن كه او را جزء جزء داند، او را نداند و آن كه او را نداند، در جهتش نشاند و آن كه در جهتش نشاند، محدودش انگارد و آن كه محدودش انگارد، معدودش شمارد. و آن كه گوید در كجاست؟ در چیزیش درآرد و آن كه گوید فراز چیزی است، دیگر جایها را از او خالی دارد. همواره بوده است و از چیزی به وجود نیامده و وجودی است كه سابقه ی عدم برای او نیست. با هر چیز هست و همنشین آن نیست و چیزی نیست كه از او تهی است. هر چه خواهد پدید آرد و نیازی به جنبش و وسیلت ندارد. از ازل بیناست و تا به ابد یكتاست، دمسازی نداشته است تا از آن جدا افتد و بترسد كه تنهاست.

تفكر در خداشناسی والاترین عرصه ی تفكر است و مراد از معرفت و شناسایی خدای متعال ادارك حق و صفات جمال و جلال او به اندازه ی وسع و طاقت آدمی است، اما پی

[صفحه 279]

بردن به كنه حقیقت ذات مقدس الهی بلكه به كنه صفات او امری است كه فرشتگان مقرب و انبیای بزرگ در رسیدن به كنگره ی آن به كوتاهی اعتراف دارند تا چه رسد به دیگران.[8] .

«لا تقع الاوهام له علی صفه و لا تعقد القلوب منه علی كیفیه و لا تناله التجزئه و التبعیض و لا تحیط به الابصار و القلوب.»[9] .

نه پندارها برای او صفتی داند و نه خردها اثبات چگونگی برای او تواند. نه جزء جزءاش توان كرد و نه تبعیض پذیر است،[10] و نه دیده ها و یاد دلها او را فراگیر است.

«فلا تستعملوا الرای فیما لا یدرك قعره البصر و لا تتغلغل الیه الفكر.»[11] .

پس رای خود را به كار مبندید در آنچه دیده ژرفای آن را نتواند و اندیشه به كنه آن نتواند رسید.

همچنین تفكر در انسان و شناخت حقیقت آدمی و مراتب و منازل انسانی و صیرورت این والاترین موجود هستی، عرصه ای نیكو در رشد و تعالی و سلوك حقیقی است. امیرمومنان علی (ع) بدین امر توجه داده و فرموده است:

«العالم من عرف قدره و كفی بالمرء جهلا الا یعرف قدره.»[12] .

دانا كسی است كه قدر خود را بشناسد و در نادانی انسان همین بس كه قدر خویش را نشناسد.

«هلك امرء لم یعرف قدره.»[13] .

كسی كه ارزش خود را نشناخت، تباه گشت.

جهان شناسی نیز عرصه ای نیكو برای تفكر آدمی و شناخت هستی و اصلاح رابطه ی خود با طبیعت و بهره گرفتن درست از آن در جهت سیر كمالی است و امیرمومنان (ع) مكرر به تفكر و سیر در این عرصه سفارش نموده، چنانكه فرموده است:

«و لو فكروا فی عظیم القدره و جسیم النعمه، لرجعوا الی الطریق و خافوا عذاب الحریق و لكن القلوب علیله و البصائر مدخوله! الا ینظرون الی صغیر ما خلق،

[صفحه 280]

كیف احكم خلقه و اتقن تركیبه و فلق له السمع و البصر و سوی له العظم و البشر! انظروا الی النمله فی صغر جثتها و لطافه هیئتها، لا تكاد تنال بلحظ البصر و لا بمستدرك الفكر، كیف دبت علی ارضها و صبت علی رزقها، تنقل الحبه الی جحرها و تعدها فی مستقرها. تجمع فی حرها لبردها و فی وردها لصدرها، مكفول برزقها، مرزقه بوفقها، لا یغفلها المنان و لا یحرمها الدیان و لو فی الصفا الیابس و الحجر الجامس! و لو فكرت فی مجاری اكلها، فی علوها و سفلها و ما فی الجوف من شراسیف بطنها و ما فی الراس من عینها و اذنها، لقضیت من خلقها عجبا و لقیت من وصفها تعبا! فتعالی الذی اقامها علی قوائمها و بناها علی دعائمها! لم یشركه فی فطرتها فاطر و لم یعنه علی خلقها قادر. و لو ضربت فی مذاهب فكرك لتبلغ غایاته، ما دلتك الدلاله الا علی ان فاطر النمله هو فاطر النخله، لدقیق تفصیل كل شی ء و غامض اختلاف كل حی. و ما الجلیل و اللطیف و الثقیل و الخفیف و القوی و الضعیف، فی خلقه الا سواء. و كذلك السماء و الهواء و الریاح و الماء.»[14] .

اگر در بزرگی قدرت و كلانی نعمت- او- می اندیشیدند، به راه راست بازمی گردیدند و از آتش سوزان عذاب می ترسیدند، لیكن دلها بیمار است و بینشها عیبدار. آیا به خردترین چیزی كه آفریده نمی نگرند، كه چسان آفرینش او را استوار داشته و تركیب آن را برقرار؟ آن را شنوایی و بینایی بخشیده و برایش استخوان و پوست آفریده. بنگرید به مورچه و خردی جثه ی آن و لطافتش، در برون و نهان. چنان است كه به گوشه ی چشمش نتوان دید و با اندیشیدن به چگونگی خلقتش نتوان رسید. چگونه بر زمین جنبد و به روزی خود خنبد.[15] دانه را به لانه ی خود برد و در قرارگاه خویش آماده اش كند. در گرما برای سرمای خود فراهم آرد و به هنگام درون رفتن، برون شدن را فرایاد دارد. رزق او پذیرفته گردیده و روزی اش در خور وی رسیده. نعمت دهنده او را وانگذارد و پاداش دهند محرومش ندارد، هر چند بر خشك سنگی باشد صاف و تابان، یا بر سنگی فسرده- در بیابان و اگر بنگری در گذرگاههای

[صفحه 281]

خوراك او كه- چسان- از بالا و زیر پیوسته است به هم و آنچه درون اوست از غضروفهای آویخته به دنده تا شكم و آنچه در سر اوست از چشم و گوش هم، از آفرینش او جز شگفتی نتوانی و در وصف او به رنج درمانی. پس، بزرگ است خدایی كه او را بر دست و پاهایش بر پا داشت و بر ستونهای بدنش نگاه داشت. در آفرینش آن آفریننده ای با او انباز نبود و در خلقت آن توانایی، وی را كارساز نه. اگر فكرت خود را در گونه گون راههای آفرینش بگردانی تا خود را به نهایت آن راهها رسانی، تو را جز این نشان ندهد كه آفریننده ی مورچه و خرما بن یكی بود، به خاطر دقتی كه جدا جدا در آفرینش هر چیز به كار رفته است و اختلاف دقیق و دیریاب كه در خلقت هر جاندار با جانداری دیگر نهفته است و میان كلان و نازك اندام و گران و سبك و نیرومند و ناتوان، در آفرینش جز همانندی نیست و خلقت آسمان و هوا و بادها و آب یكی است.

«فانظر الی الشمس و القمر و النبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا اللیل و النهار و تفجر هذه البحار و كثره هذه الجبال و طول هذه القلال و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات. فالویل لمن انكر المقدر و جحد المدبر! زعموا انهم كالنبات مالهم زارع و لا لاختلاف صورهم صانع و لم یلجووا الی حجه فیما ادعوا و لا تحقیق لما اوعوا و هل یكون بناء من غیر بان، او جنایه من غیر جان!»[16] .

پس بنگر در آفتاب و ماه و درخت و گیاه و آب و سنگ و شب و روز رنگارنگ و روان گشتن این دریاها و فراوانی این كوهها و درازی ستیغهای كوه و گونه گونی لغتها و زبانهای- مردم انبوه. پس وای بر آن كه تقدیر كننده را نپذیرد و تدبیر كننده را ناآشنا گیرد. پنداشته اند همچون گیاهانند كه آنان را كارنده ای نیست و اختلاف صورتهایشان را سازنده ای. در آنچه ادعا كردند حجتی نیاوردند. آیا هیچ بنایی بود بی سازنده، یا جنایتی بی جنایت كننده؟

از عرصه های دیگر تفكر كه امام علی (ع) بر آن تاكید نموده است، تاریخ شناسی و دقت در تحولات تاریخی و دریافت سنتهای تاریخی است. زندگی گذشتگان و دقت در علل

[صفحه 282]

عظمت و انحطاطشان بستری نیكو برای تفكر و اصلاح زندگی این جهانی و فراهم كردن سعادت آن جهانی است. امیرمومنان علی (ع) بدین تفكر و درس آموزی توجه داده و راه نموده، چنانكه فرموده است:

«اما بعد، فان الله لم یقصم جباری دهر قط الا بعد تمهیل و رخاء و لم یجبر عظم احد من الامم الا بعد ازل و بلاء و فی دون ما استقبلتم من عتب و ما استدبرتم من خطب معتبر! و ما كل ذی قلب بلبیب و لا كل ذی سمع بسمیع و لا كل ناظر ببصیر.»[17] .

اما بعد، بی گمان خداوند زورمداران روزگاران را- تا در فراخنای رفاه مهلتشان نداده- هرگز درهمشان نكوبیده است، چنانكه استخوانهای شكسته ی هیچ امتی را پیش از گذراندن دوران سختی و فشار، ترمیم نكرده است. آری، در حوادثی كه در مقایسه با سختیهای آینده و رخدادهای عظیم گذشته ی شما، ناچیز است نیز مایه های عبرت فراوانی هست. اما دریغ كه نه هر صاحب قلبی، دانا است و نه هر خداوند گوشی، شنوا است و نه هر چشم دارنده ای، بینا است.[18] .

امام علی (ع) در وصیتنامه ی تربیتی خود به فرزندش حسن (ع) او را به تفكر در تاریخ فرامی خواند و روش تفكر در تاریخ را بدو می آموزد:

«احی قلبك بالموعظه و امته بالزهاده و قوه بالیقین و نوره بالحكمه و ذلله بذكر الموت و قرره بالفناء و بصره فجائع الدنیا و حذره صوله الدهر و فحش تقلب اللیالی و الایام و اعرض علیه اخبار الماضین و ذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولین و سر فی دیارهم و آثارهم، فانظر فیما فعلوا و عما انتقلوا و این حلوا و نزلوا! فانك تجدهم قد انتقلوا عن الاحبه و حلوا دیار الغربه و كانك عن قلیل قد صرت كاحدهم. فاصلح مثواك و لا تبع آخرتك بدنیاك.»[19] .

دلت را به اندرز زنده دار و به پارسایی بمیران و به یقین نیرو بخش و به حكمت روشن گردان و با یاد مرگ خوارش ساز و به اقرار به نیست شدن وادارش كن و به سختیهای دنیا بینایش گردان و از صولت روزگار و دگرگونی

[صفحه 283]

آشكار شب و روز بترسانش و خبرهای گذشتگان را بدو عرضه دار و آنچه را كه به پیشینیان رسیده است به یادش آر و در دیار و نشانه های آنها سیر كن و بنگر كه چه كردند و از كجا به كجا شدند و به كجا بار گشودند و در كجا فرود آمدند. آنان را خواهی دید كه از كنار دوستان رخت بستند و در خانه های غربت نشستند و دیری نخواهد گذشت كه تو نیز یكی از آنان خواهی بود. پس در نیكو ساختن اقامتگاه خویش بكوش و آخرتت را به دنیا مفروش.

«ای بنی، انی و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلی، فقد نظرت فی اعمالهم، و فكرت فی اخبارهم و سرت فی آثارهم، حتی عدت كاحدهم، بل كانی بما انتهی الی من امورهم قد عمرت مع اولهم الی آخرهم، فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره، فاستخلصت لك جمیله و صرفت عنك مجهوله.»[20] .

پسرم! هر چند من به اندازه همه ی آنان كه پیش از من بوده اند نزیسته ام، اما در كارهایشان نگریسته ام و در سرگذشتهایشان اندیشیده ام و در آنچه از آنان مانده است، سیر كرده ام تا چون یكی از ایشان گردیده ام، بلكه با آگاهی یی كه از كارهایشان به دست آورده ام گویی چنان است كه با نخستین تا پسینشان به سر برده ام. پس روشن تاریخ را از تاریك آن و سودمند آن را از زیانبارش بازشناختم و برای تو از هر چیز زبده ی آن را جدا ساختم و نیكویی آن را برایت جستجو كردم و آن را كه شناخته نبود از دسترس تو به دور انداختم.

بدین ترتیب در مدرسه ی تربیتی امام علی (ع) تاكیدی شگفت بر تفكر در عرصه های گوناگون در جهت شكوفایی استعدادها به سوی كمال مطلق مشاهده می شود كه بیانگر راه و رسمی نیكو در پرورش انسانها است.


صفحه 276، 277، 278، 279، 280، 281، 282، 283.








    1. «قباب» جمع «قبه» است، یعنی بارگاهی كه برفراز آن گنبدی باشد و سقف برجسته و مدور یا گنبد را قبه نامند. به كنایه آسمان ششم و فلك ششم را قبه ششم و فلك را قبه علیا گفته اند. ر. ك: فرهنگ معین، ج 2، صص 2637 و 2631. قباب حق به معنای درگاه الهی و آسمان ربوبی آمده، چنانكه ملای رومی آورده است: در قباب حق شدند آن دم همه در كدامین روضه رفتند آن رمه؟ مثنوی معنوی، دفتر سوم، ص 424.
    2. ر. ك: سیره ی نبوی ( منطق عملی)، ج 1، صص 411 -409.
    3. چهل حدیث، ص 192 -191.
    4. الكافی، ج 1، ص 85.
    5. چهل حدیث، ص 626.
    6. الكافی، ج 1 ، ص 86.
    7. نهج البلاغه، خطبه ی 1.
    8. بهاءالدین محمد بن الحسین العاملی (البهائی)، الاربعین، چاپ سنگی، 1274 ق. ص 16.
    9. نهج البلاغه، خطبه ی 85.
    10. «كیف (چگونگی) هیاتی است در محل، نه پذیرای نسبت است و نه قسمت و چون باری تعالی را صفتی زاید بر ذات نیست، پس محلی هم برای عروض كیف ندارد. «تجزیه» از اوصاف «كم متصل» است و كمیت بر حق تعالی روا نیست.

      «تبعیض» (بخشی را گرفتن و بخشی از هشتن) از عوارض «كم منفصل» است.»نهج البلاغه، ترجمه ی شهیدی، ص 468.

    11. نهج البلاغه، خطبه ی 87.
    12. همان، خطبه ی 103.
    13. همان، حكمت 149.
    14. همان، خطبه ی 185.
    15. خنبیدن: جستن.
    16. نهج البلاغه، خطبه ی 185.
    17. همان، خطبه ی 88.
    18. نهج البلاغه، خورشید بی غروب، ترجمه و تالیف عبدالمجید معادیخواه، چاپ اول، نشر ذره، 1374 ش. ص 91.
    19. نهج البلاغه، نامه ی 31.
    20. همان.